روزها...

روزها...

اللهم عجل لولیک الفرج
سلام ان شاءالله خدا بارها زیارت خانه کعبه و حضرت رسول (ص) و ائمه بقیع (ع) را قسمت همه ی ما بکند.
برای خواندان خاطرات سفر حج از مطالب قدیمی تر (پایین تر) شروع کنید.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

اولین تشرف به حرم نبوی (ص)

بالاخره وارد مسیری شدم که همه به سمت قبر حضرت رسول (ص) حرکت می کردند دست و پایم رو گم کرده بودم و اشک از چشمانم سرازیر بود باورش برام شخت بود حس مبهمی تمام وجودم را گرفته بود. داشتم به سمت بهترین و برترین مخلوقات خدا قدم برمی داشتم. باورتان می شود بهترین موجودات عالم.

ستونهای این قسمت از مسجد در قسمتهایی بالایی با رنگ سبز مشخص شده اند و حریم مسجدالنبی در زمان پیامبر رو نشان می دهند. من وارد این حریم شدم. جایی که هزاران سال است مشتاقان زیارت حضرت رسول با هزار امید و آرزو قدم به این مکان گذاشته اند. چه مکان پرارزشی مطمنا اینجا محلی است که همه ائمه ی ما (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س) و خود حضرت رسول و ملائکه مقرب الهی، رفت و آمد داشته و دارند. اینجا جایی است که مولایمان امام زمان (عج) به سمت قبر جدش قدم برمی گزارد. خدای بزرگ تو سپاس سپاس بابت این همه کرم و بخشش و عنایت.

ذکر صلوات و السلام علیک یا رسول الله (ص) بر دهانم جاری بود، و همراه با جمعیت به پیش میرفتم. تابلوهایی که محل محراب و منبر حضرت رسول (ص) را نشان می داد سمت چپم دیده می شد.

خدای من! محراب حضرت رسول (ص). یعنی نقطه اتصال زمین به زمان! یعنی محل سجده ی  اشرف انبیا در پیشگاه خداوند!  چه عظمتی دارد این مسجد و محراب و منبر!

و تابلوی که روی آن حدیثی از آن حضرت نوشته شده بود : ما بَینَ بیتی وَمِنْبَری روضةٌ مِنْ ریاضِ الجنّة

یعنی حضرت نبی اکرم فرموده اند بین منبر و خانه ی من باغی از باغهای بهشت است

با وجود نرده ها و مامورین سعودی، ما که در مسیر تشرف به سمت قبر پیامبر بودیم نمی توانستیم وارد این قسمت از مسجد شویم اما افرادی که توی این قسمت بودند می توانستند وارد مسیر ماشوند.

درحالی که نا خداگاه اشک از چشمانم سرازیر بود متوجه شدم چقد به حجره  و محل دفن پیامبر نزدیک شده ام.

از درست از جایی که حجره شروع می شود یک دیوار کوتاه حدود یکی متری به فاصله یک متری از دیوار حجره کشیده اند و پشت این دیوار کوتاه نظامیان سعودی و وهابیون چفیه قرمز قدم بدون توجه به حرمت مکانی که در آن هستند مشغول  قدم زدن، استراحت، دراز کشیدن و نماز و قرآن خواند هستند.

تا جایی که می شد خودم را به سمت حجره کشاندم و مماس با این دیوار کوتاه حرکت می کردم خوشبختانه جمعیت زیاد نبود و به راحتی میشد کنار این دیوار کوتاه حرکت کرد. بالاخره با حجره رسیدم.

خدای بزرک، من از نظر مکانی فقط چند متر با محبوب ترین مخلوق تو فاصله داشتم. با صدایی بلند تر عبارت صل الله علیک یا رسول الله را تکرار می کردم و از لابلای پنجره ی مشبک جلوی حجره دنبال قبر پیامبر می گشتم شبکه های این پنجره ی مشبک پراز گرد وغبار و پرز فرش بود و با توجه به تاریکی درون حجره چیزی دیده نمی شد تا اینکه دقیقا روبروی یک قسمتی از پنجره قرارگرفتم که سوراخی دایره ای شکل با قطر حدود 20سانتی متر در آن تعبیه شده بود. بالاخره اتفاق افتاد و من خودم با چشمان خودم قبر حضرت رسول اکرم (ص) را زیارت کردم. سلام بر توی ای حضرت رسول سلام بر توی ای پاک ترین انسانها سلام بر تو ای رحمت للعالمین سلام .

 با توجه به حرکت جمعیت و البته تذکر مامورین سعودی نمی شد روبروی حجره توقف کرد و ادامه ی حضور این در لحظات و مکان وصف نشدنی ممکن نبود. از روبروی قبر پپامبر (ص) گذشتم و از دربی که بعدا فهمیدم باب البقیع است از قسمت مسقف مسجد النبی بیرون رفتم. شور و هیجان وصف ناپذیری داشتم به سرعت از اولین دربی که ممکن بود دوباره وارد محوطه ی مسقف مسجد شدم و پدرخانمم را پیدا کردم و ایشان را از همان مسیری که خودم رفتته بودم به زیارت پیامبر (ص) بردم . چه لذتی دارد زیارت حضرت محمد (ص) !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۵۰
مدیر

مسجد النبی (ص)؛  بهشت در روی زمین

خدایا شکرت! بالاخره به مسجد النبی (ص) رسیدم! حال عجیب و غیر قابل توصیفی است. مسجد النبی خیلی بزرگه و از درب 26 تا ورودی برادران به قسمت مسقف مسجد (مانند شبستان مسجد های خودمان)  یکی دو دقیقه راه بود. با اینکه آفتاب با شدت می تابید اما انگار گرمایش اذیت کننده نبود؛ سرعت قدم هایمان تندتر شد و خیلی زود وارد قسمت مسقف مسجد شدیم. لازم به ذکر است که همین قسمت مسقف مسجد هم خیلی بزرگه.

وارد مسجد که شدیم به محض پیدا کردن یه راهرو بدون فرش بطوری که مزاحم عبور ومرور نشوم نماز های ظهر و عصرم را خواندم و بلافاصله به نیابت از همه ی ملتمسین دعا و برای پدر و مادر و سایر نزدیکان نماز خواندم. این سفارش دیگران به دعا و یاد کردن مثل یک بار بزرگ روی دوشم بود و با خودم قرار گذاشته بودم به محض رسیده به مسجد دینم رو نسبت به همه ی ملتمسین دعا ادا کنم. از این کار که فارغ شدم تازه شروع کردم به دیدن اطراف: مسجد و مردم و .... .

متاسفانه به خاطر محدودیت زمان در اصفهان روحانی کاروان حاج آقا ابراهیمی (امام جمعه آبادان) فرصت نکرده بود قسمت های مختلف مسجد رو برامون تشریح کنه و من از وضعیت مسجد خیلی مطلع نبودم. دلم می تپید برای زیارت حضرت رسول (ص). متاسفانه هیچ تابلوی راهنمایی هم (به سبک حرم امام رضا (ع) و یا حتی حرم حضرت معصومه (س)) وجود نداشت که بدونم مدفن حضرت رسول اکرم (ص) کجاست. از جابلند شدم به منظور پیدا کردن مسیر حرکت کردم. قسمتهای مختلف مسجد برای کنترل حرکت مردم و همچنین جداکردن محل نماز خانمها و آقایان با پرده های ضخیم پلاستیکی جدا و مسیر بندی می شد و این مسیر بندی و جدا سازی بسته به زمان نماز و ... تغییر هم می کرد و همین امر کارم را مشکل می کرد. بالاخره مسیر را پیدا کردم . (گرچه روز بعد دیدم پیدا کردن مسیر چقدر آسانه!!!!).

دست و پایم رو گم کرده بودم و اشک از چشمانم سرازیر بود باورش برام شخت بود حس مبهمی تمام وجودم را گرفته بود. داشتم به سمت بهترین و برترین مخلوقات خدا قدم برمی داشتم. باورتان می شود بهترین موجودات عالم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۳۱
مدیر

اقامت در مدینه

بالاخره در شلوغی و گرمی تیرماه (سه شنبه 92/4/11) اتوبوس ما وارد شهر پیامبر (ص) شد. همه با اشتیاق از پنجره های اتوبوس بیرون را تماشا می کردیم .من نگاهم رو به بلندای ساختمانهای کوتاه بلند دوخته بودم تا شاید گلدسته ای مسجد النبی (ص) را ببینم. بالاخره پس از دقایقی انتظار از لابلای هتل های مرتفع و بلند مرتبه گاهگاهی گلدسته ای مسجد النبی (ص) دیده می شد.

اتوبوس ما پشت سر دو اتوبوس دیگه ی کاروان مقابل هتل هلااندولس (واقع در خیابان ابوذر ) ایستاد. هتل در یکی از اضلاع یه سه راهی واقع شده بود و نزدیک این سه راهی اتوبوسهایی ایستاده بودند که بعدا فهیمدم اینجا محل توقف و یا به قول عربها پارکینک نقل الجماعی (اتوبوس) است و اتوبوسها از اینجا به مقصد مکه و ریاص و دمام مسافر جابجا می کردند.

همه با سرعت و شتاب خاصی از اتوبوسها پیاده شدیم و ساک و کیف به دست وارد لابی هتل شدیم. همانطوری که قبلا توی جلسات توجیهی در اصفهان شنیده بودیم توی لابی هتل دو سری میز و پیشخوان وجود داشت یکی عوامل اجرایی ومدیریت اصلی هتل که طبق معمول مالکان عربستانی و کارکنان مهاجرین سایر کشورهای بودند و  دیگری مربوط به مدیریت ایرانی هتل بود. تعدادی از کارکنان سازمان حج ایران و تعدادی هم از سایر ادارات و مشاغل کشورمان به طور دوره ای به عربستان می آیند و در دو شهر مدینه و مکه (جمعا 50 روز) مسئولیت مدیریت و خدمات رسانی و امور فرهنگی و سایر امور زائران کشورمان رو بعهده می گیرند.

کارکنان غیر ایرانی هتل تقریبا فارسی بلند بودند و در بدو ورود سیم کارتهای کشورعربستان رو به ما پیشنهاد می کردند که تقریبا همه خانواده ها منجمله خود ما  اقدام به خرید این سیم کارت ها کردیم.

هتل ما ظاهرا هفت – هشت طبقه بود و  ما برای رفتن به اتاق هایمان که از قبل و در اصفهان برای هر یک از زائران مشخص شده بود دقایق زیادی رو معطل شدیم. در همین حین اذان ظهر هم به افق مدینه طنین انداز شد.

من مشغول کمک به یکی دو نفر از همسفرها که بدون همراه به این سفر مشرف شده بودند، شده بودم؛ برای خرید سیم کارت و فعال کردن اون و حمل و نقل وسایل شان . در همین حین با سیم کارت عربی به بابا زنگ زدم و رسیدنمان به مدینه رو اطلاع دادم.

پس از استقرار در اتاق ها و قدری استراحت و غسل زیارت و همه ی کاروان طبق قرار قبلی در لابی هتل جمع شدیم. ساعت شده بود پنج عصر (روز سه شنبه 92/4/11). استراحت و مهیا شدن همه، برای رفتن به مسجد النبی خیلی طول کشید. دلم می خواست خودم زودتر و تنهایی برم اما نشد واقعا خسته بودم.

همه کاروان و مدیر و معاون و روحانی کاروان به سمت مسجد النبی حرکت کردیم. حال عجیبی داشتم و در حالیکه حواسم به همسرم و پدرو مادرشون و خانم باباعلیان هم بود مشتاقانه به سمت مسجد النبی گام بر میداشتم. شش – هفت دقیقه بعد و پس از پیاده روی از بین هتل های زیاد  و بزرگ از درب 26 مسجد النبی (واقع در روبروی بین الحرمین) وارد مسجد النبی (ص) شدیم. پیش رویمان در سمت چپ قبرستان بقیع و در سمت راست مسجد النبی. الحمدلله رب العالمین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۵۳
مدیر

به سوی مدینه

حدود ساعت 5 به وقت عربستان و بعد از اداء نماز صبح اتوبوسهایی که قرار بود ما را به مدینه برسانند حاضر بودند. هنگام اقامه ی نماز صبح توی فرودگاه جده بعضی از افراد روی فرش سجده می کردند، حاج آقا ابراهیمی (امام جمعه وقت آبادان) که روحانی کاروان بود به این مطلب اعتراض داشت و معتقد بود توی فرودگاه جده تقیه معنی ندارد. درست هم می گفت چون توی نماز خانه هایی که در محوطه بیرونی فرودگاه بود و فقط ما داشتیم نماز می خواندیم تقیه برای چی؟

آقای حاج عباس پوریان زاده مدیر کاروان، توی اصفهان و در جلسات توجیهی گفته بود که به شیشه ی جلوی هر یک از اتوبوسها یک کاغذ رنگی آبی یا قرمز و یا زرد می چسباند و ما دقیقا می دانستیم که باید کدام یک از سه اتوبوسی را که مخصوص کاروان ما بود سوار شویم. اتوبوس ما کاغذ رنگی آبی داشت!  اتوبوسها اکثرا چینی و کره ای بودند و راننده ها هم از مهاجران کشور های دیگه (هند و پاکستان و فیلیپین و ...). اتوبوسها پشت سرهم از فرودگاه خارج شدند و ما رو به سمت مدینه می بردند. السلام علیک یا رسول الله (ص) وعلی بنتک فاطمه الزهرا (س) و علی اولادک الطیبین الطاهرین (ع). السلام علیک یا خدیجه الکبری (س)!

 حدود نیم ساعت بعد سپیده صبح کاملا دمیده بود و اطراف جاده بدون نور چراغ ها دیده می شد. من که توی 24ساعت گذشته فقط حدود نیم ساعتی توی هواپیما خوابیده بودم برعکس خیلی از همسفری ها خوابم نمی برد. دلم می خواست بنویسم (و داشتم همین مطالب را می نوشتم)

متشکرم خدای مهربان، متشکرم حضرت رسول (ص)، متشکرم حضرت فاطمه (س) و متشکرم ائمه بقیع (ع). می دانم که این لطف بیکران شما بود که مرا به این سرزمین رسانده و این واقعا یک نعمت و لطف غیر قابل تصور از جانب شما بود. کاش بتوانم رو سفید از این سفر معنوی و امتحال بزرگ بیرون بیایم. راستش هنوز نمی دانم که قصد شما از این دعوت چی بوده اما میدانم که روزهای فوق العاده ای رو پیش رو دارم.

همسرم و پدر و مادر همسرم خواب هستن و البته بسیار خسته!

توی همین نیم ساعتی که توی راه بودیم متوجه شدم اینجا مصرف برق براشون عادی و یه جورایی خارج از حد تصور ماست. به نظرمن که مصرفشون خیلی زیاده!  نمی دونم چرا یک مرتبه یاد عراق افتادم. به نظرم خیلی چیزهاشون (مثلا خودشون، طبیعت و محیط و حتی همین شیوه ی مصرف برقشون) شبیه عراق است. الان ساعت 5:40 است و من بیرون را تماشا می کنم. خودروهای شیک و غالبا آمریکایی و بعضا ژاپنی و کره ای توی اتوبان دیده می شوند و کامیون های جفت محور.

ساعت 7:30 از خواب بیدار شدم اتوبوس روبروی یک ایستگاه بین راهی که مخصوص زائرین ایرانی بود ایستاده بود نمی دونم کی خوابم برده بود.

از اتوبوس پیاده شدیم و بعد از اینکه آبی به صورت زدیم وارد سالن بزرگی شدیم که میز و صندلی های ردیفی در آن چیده شده بود و بساط صبحانه آماده! (نان و پنیر و تخم مرغ و کره و چای و ..). نوشته های روی دیوار فارسی بود و همین امر احسا خاصی به انسان منتقل می کرد. مدیریت محل دست ایرانی ها بود اما خدمت گزارانش مهاجران کشورهای دیگه بودن.

بعد از صرف صبحانه دوباره به سمت مدینه حرکت کردیم. الان ساعت 8:08 است و دقیقا از روبروی تابلو ای رد شدیم که مسافت مانده تا مدینه را 188 کیلومتر نشان می داد. حالا آفتاب همه جا را فرا گرفته ، گاه گاهی کشتزار های کوچکی دیده می شود و البته روستا هایی کوچکتر. وجود ساختمانهای متروکه به شکل یک اتاق تک، هم برایم جالب بود اونهم وسط بیابان! نمی دونم برای چی بودن! بین دو لاین اتوبان هم فنس کشیده اند.

اتوبوس با سرعت به سمت مدینه حرکت می کرد و حالا دیگه اکثر همسفرهای ما بیدار بودند. آقای دکتر جعفری (معاون کاروان) توی اتوبوس ما حضور داره و به نوعی سرپرست ماست. ساعت 10:15 بود که آقای دکتر جعفری مناره ها و دیوار های بلند مسجد شجره را که در فاصله ی نسبتا نزدیکی از کنار اتوبان واقع  شده بود به ما نشان داد. مسجد شجره بیرون شهر مدینه قرار داشته اما حالا دیگه ساختمانهای اطراف اتوبان این محل را تقریبا به مدینه متصل کرده است.

مدینه نزدیک است و قلب های با شدت بیشتری می تپند!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۴۶
مدیر